همه چیز از یک روز بارانیِ آخر اسفند شروع شد. توی اتاق کوچیک خوابگاه، جایی بین کتابهای تلنبارشده و صدای مداوم سماور برقی، علی با یک لیوان چای در دست رو به ما گفت: «بچهها، عیدو بریم اصفهان؟»
اول فکر کردیم شوخی میکنه. همه خندیدیم. یکی گفت: «با چی بریم؟ با آرزو؟» اون یکی گفت: «با پول کجا بریم اصلاً؟!» ولی علی جدی بود. گوشیشو آورد و یه عالمه عکس از جاهای دیدنی اصفهان نشونمون داد: سیوسه پل، چهلستون، میدان نقشجهان، پل خواجو، زایندهرود... و همونجا بود که دلمون لرزید. تصمیم گرفتیم بریم. بدون اینکه بدونیم قراره یکی از خاصترین سفرهای عمرمون رقم بخوره.
اول قرار شد جمعیت رو زیاد کنیم. به همه بچههای خوابگاه گفتیم. فکر کردیم اگه تعدادمون زیاد بشه، میتونیم یه میدلباس یا ون بگیریم، راحت و ارزون. ولی طبق معمول، بعضیا گفتن نمیتونن، بعضیا گفتن منتظر مامانبزرگان که از شمال بیاد، بعضیا هم هنوز تصمیم نگرفته بودن. آخرش فقط ما چهارتا موندیم: من، علی، سارا و مینا.
حالا مونده بودیم بین راه و بیراه. میدلباس که به دردمون نمیخورد. ون هم برای چهار نفر زیادی بود. باید یه راه منطقی پیدا میکردیم. هم راحت باشه، هم ایمن، هم بهصرفه. علی همون شب نشست سرچ کرد و گفت: «بچهها، بیاید از یه شرکت معتبر رزرو تاکسی بین شهری تهران اصفهان کنیم. هم دربست، هم آسایش داره، هم رانندهاش حرفهایه، هم قیمتش مناسبه.»
کلی شرکت دیدیم. اما در نهایت تصمیم گرفتیم از شرکت تاکسی روز، ماشین بگیریم. هم ماشیناشون تمیز بود، هم نظرات مشتریها خیلی مثبت بود. رانندهشون هم خیلی مؤدب و خوشبرخورد بود. یه پژو پارس نقرهای تمیز با صندلیهای راحت و تهویه مطبوع. همهچی عالی بود.
صبح روز حرکت، هیجان داشتیم. ساندویچ درست کردیم، پلیلیست ساختیم، حتی مینا یه دفترچه کوچیک برداشته بود که خاطرات سفر رو توش بنویسه. ساعت 8 صبح حرکت کردیم. هوا ابری بود، ولی دلهامون پر از آفتاب. رانندهمون آقای امینی، یه مرد چهلساله با اخلاق، تو راه برامون قصه میگفت، از سفرهای قبلیش، از مشتریهایی که برده بود، از جاده.
مسیر تهران تا اصفهان حدود 5 ساعت طول کشید. تو راه ایستادیم، چای خوردیم، کلی عکس گرفتیم، آهنگ خوندیم. حس جاده، آزادی، دوستی... یه حس خاصی داشت. اون وسطا بارون هم گرفت. صدای قطرهها روی شیشه با صدای خندههامون قاطی شده بود. دقیقاً همون چیزی بود که از یه سفر نوروزی انتظار داشتیم.
وقتی رسیدیم اصفهان، مستقیم رفتیم هتلمون که از قبل رزرو کرده بودیم. یه هتل جمعوجور، تمیز و آروم نزدیک میدان نقش جهان. تا چمدونا رو گذاشتیم، دویدیم بیرون. اصفهان نفسگیر بود. از همون اول، همهچی رنگارنگ و باصفا بود. باد خنک بهاری، صدای فروشندهها، صدای ساز خیابونیها، بوی سوهان و گز و کاشیهای آبی.
سه روز اصفهان بودیم. از همه جا دیدن کردیم. صبحها با نان سنگک و پنیر و سبزی شروع میکردیم، بعد راهی میشدیم برای گشتوگذار. مسجد شیخ لطفالله، بازار قیصریه، باغ پرندگان، کلیسای وانک، آتشگاه، و حتی یه قایقسواری کوچک توی زایندهرود. ولی هیچچیز اندازه شب سالتحویل خاص نبود.
شب سال تحویل، همه اومده بودن میدان نقش جهان. جمعیت از پیر و جوون، محلی و مسافر، دور هم جمع شده بودن. یه شور عجیبی توی هوا بود. همه با هم شمردهشمرده لحظه تحویل سال رو شمردن و وقتی سال نو شد، فشفشهها روشن شد، صدای شادی بلند شد، و ما چهار نفر، کنار هم، زیر نور نقش جهان، خندیدیم، دعا کردیم، و برای اولین بار حس کردیم چقدر میشه به جای خونه، با دوستات خونه ساخت.
شبها توی هتل یه برنامه ثابت داشتیم. بعد از کلی پیادهروی و خرید، شام میخوردیم و بعدش جمع میشدیم پای تلویزیون. یه سریال بود که نمیشد از دستش داد: «پایتخت». هر شب کلی با نقی و ارسطو میخندیدیم. صدای خندههامون کل طبقه هتل رو برمیداشت.
روز سوم، وقتی از یه گالری صنایع دستی بیرون اومدیم، دیدیم دو تا از دوستای دیگهمون از خوابگاه جلوی در ایستادن. شوکه شدیم! با کیک و بادکنک اومده بودن که ما رو سورپرایز کنن. گفتن طاقت نیوردن و تصمیم گرفتن بیان پیشمون. حالا دیگه شش نفر بودیم.
برای برگشت، با توجه به اینکه تعدادمون بیشتر شده بود، بهجای یه تاکسی عادی، اینبار از شرکت تاکسی روز تاکسی ون دربستی گرفتیم. یه ون لوکس و جادار که همه راحت توش جا شدیم. رانندهش باز هم مودب، مسیر هم امن. برگشت هم پر از خاطره بود. تو راه بازی فکری کردیم، خندیدیم، خاطره نوشتیم، عکسا رو مرور کردیم.
این سفر نه فقط یه سفر تفریحی بود، بلکه یه فصل جدید از دوستیهامون شد. همهچی از تصمیم یهویی برای رزرو تاکسی بین شهری تهران اصفهان شروع شد، اما به یه تجربهی فراموشنشدنی ختم شد. فهمیدیم که لازم نیست همیشه تعداد زیاد باشه یا بودجه بالا. گاهی فقط باید دل به جاده بدی و با چند تا آدمِ درست، راه بیفتی.
اگه شما هم دنبال یه سفر راحت، امن و بدون دردسر بین تهران و اصفهان هستید، ما بهتون توصیه میکنیم حتماً از خدمات شرکتهای معتبری مثل تاکسی روز استفاده کنید. چون هم از نظر هزینه بهصرفهست، هم از نظر آسایش عالیه.
ما هنوز هر وقت «پایتخت» میبینیم، یاد شبهای خنده توی اون هتل میافتیم. هنوز هم وقتی اسم اصفهان میاد، صدای ساز میاد تو گوشمون. و هر وقت دلمون بگیره، فقط کافیه یه تاکسی بینشهری رزرو کنیم، و راه بیفتیم سمت نصفجهان.